خاطرات شهدا - صفحه 131

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

انتظار شهادت

جواد مظفری- همرزم شهید"محمد علی ظهرابی" روایت می کند: ((شهید به مادرش گفته بود فکر می کنم سعادت شهید شدن را ندارم وگرنه تا حالا شهید شده بودم.))

انفاق به شیوه علی(ع) | شنیده های از شهید "ناصر محمدی"

دایی شهید "ناصر محمدی" نقل می کند:«طبق معمول، منتظر ماندند تا همه بخوابند. پیت نفت ها را برداشتند و راهی شدند. بعد از چند لحظه به خانه ای رسیدند. در آن را زدند و مقداری نفت پشت در گذاشتند و خود به گوشه ای رفتند. وقتی آن مرد از داخل خانه بیرون آمد، نفت را که دید خوشحال شد و آن را برداشت...» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.

«زیتون سرخ»؛ بخشی از زندگی شهید علی امینی

روایتگر خاطرات ناهید یوسفیان همسر شهید علی امینی است چهره برتر علوم هستی است که در انتشارات سوره مهر به بازار عرضه شد.
معرفی کتاب:

روایتی متفاوت و خواندنی از دوران اسارت آزادگان در کتاب «تو تمام نمی‌شوی»

کتاب «تو تمام نمیشوی» خاطرات امیر اسدالله میرمحمدی از زندان‌های بعث عراق را بیان میکند که سهیلا راجی کاشانی آن را به رشته تحریر درآورده و انتشارات روایت فتح این کتاب را در ۵۰۴ صفحه مصور راهی بازار نشر کرده است.

اگر رضایت ندهید از شهر دیگری به جبهه می‌روم!

دوازده سالش بود، همیشه گریه می‌کرد که من می‌خواهم جبهه بروم، رضایت بدهید. من می‌گفتم:"تو هنوز سنت کم است، هر وقت که بزرگ شدی می‌روی"، ولی می‌گفت: اگر رضایت ندهید... ادامه این خاطره از مادر شهید «قدیر حیدری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید...

من کنارت هستم

مادر شهید مدافع حرم "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای میگوید: در میان دوستانش همه جور آدمی وجود داشت. خیلی هاشان مثل خود او بودند؛ اهل حلال و حرام و سر سفره خانواده بزرگ شده، که دوست داشتم مهدی بیشتر با آن ها بگردد.

دوست خوش سلیقۀ من

دوست شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: آن روز بر خلاف همیشه از آرایشگر خواستم موهایم را مدلی خاص و امروزی بزند. دست به کار شد و با ماشین اصلاح دور سرم را تقریباً سفید کرد و بعد قیچی و شانه اش را از روی میز برداشت و موهای وسط سرم را دسته دسته لای انگشتانش گرفت و کوتاه کرد.
خاطره ای از شهيد "اکبر کوثری"؛

جشن تولد شهید آسمانی برای دوستش

همرزم شهيد "اکبر کوثری" در خاطره ای می گوید: صبح ، بچه ها همه داخل سنگر جمع بودند و از هر دری سخن می گفتند. اکبر هم با علاقه ی عجیبی به بچه ها خیره شده بود و به آنها نگاه می کرد. یکی از بچه ها گفت: راستی بچه ها ، من امروز تولدمه ولی چه فایده که اینجایم و هیچ امکاناتی هم برای جشن نداریم...

نقشه کشیدیم تا همه نیروها کچل کنند

فردای آن روز که برای عملیات آماده می‌شدیم یکی از فرماندهان وقتی دید که همه نیروهای تدارکات کچل کرده‌اند گفت: کی به شما گفته که سرتان را کچل کنید و همه نیروها... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید«سیدمحمد میرکمالی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطره خودنوشت شهيد "امان الله عباسی"؛

صدای دوستان شهيدم به گوش می رسد

شهید "امان الله عباسی" در خاطره ای می نویسد: برادران رشتي وقتي ديدند رفيقشان شهيد شده شروع به گريه و بي تابي کردند و ما آن ها را دلداري داديم و شهيد را انتقال داديم. هنوز صداي دوستان شهيد در گوشم طنين انداز است...
خاطره ای از شهید "احمد سالاری"؛

بی تاب شهادت

همرزم شهید "احمد سالاری" در خاطره ای می گوید: در بهمن ماه سال 1365 عمليات کربلاي 4 در منطقه اروند کنار خرمشهر انجام گرفت. گردان کميل نيز در عمليات شرکت داشت. اسماعيل مسعودي و حسين نيکوئي در واحد اطلاعات در آن عمليات مفقود شدند.

بیبین! به من مِخَندَه!

هر بار که به قاسم نگاه می‌کرد،‌ هیجان‌زده می‌شد و می‌گفت: بیبین! به من مِخَندَه! حال آن که هیچ نوزادی در آن سن و سال نمی‌خندد... ادامه این خاطره از همسر شهید «حجت‌اله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره ای از شهيد "محمدرضا عقيقی"،

سفره دل

در کتاب سهمی از آفتاب به روایت از خود شهید آمده است: آن وقت ها کیف کوچکی داشتم که همیشه با من بود و همه میدانستند که اسم آن کیف را گذاشته ام سفره دل روزی یکی از بچه های گردان میخواست مطلبی مهم را یادداشت کند اما کاغذ و قلم نداشت .
خاطره ای از شهید "منصور خادم صادق":

بگذارید تنها برود!

خواهر شهید حاج منصور خادم صادق در خاطره ای روایت می کند: قدیم رسم بود برای گرفتن آبغوره و آبلیمو، یک هفته می رفتیم خانه مادر بزرگ. مسیر مدرسه من هم تا خانه مادر بزرگ دورتر از خانه خودمان بود.

خاطره آخرین شب اعزام

پدر شهید "حسن عرب" نقل می‌کند: «پسرم شب قبل از اعزام همه خانواده را به دور هم جمع کرد و با بذله گویی سعی می کرد برای لحظه ای هم شده خنده را به لب اعضای خانواده بیاورد.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.

سه خاطره‌ی به یاد ماندنی

از آن سال به بعد، روز بیست و دوم بهمن، سه خاطره‌ی به یاد ماندنی را در ذهن ما زنده می‌کند: سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تولد فرزندم و ... ادامه این خاطره از همسر شهید «آصف مصطفی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خانم نشهری، همسر شهید حسن یوسفی صفت:

خاطرات| به او گفته بودند که دیگر برنمی گردی

شهید حسن یوسفی صفت، ابوذر گونه زندگی کرد و به همراه 19 نفر از همکاران خود مظلومانه به شهادت رسید.

قبل از چهلم پدر شهید می‌شوم

پسرم را که تشییع می‌کردیم هنوز چهلم پدرش نرسیده بود و صدایش در گوشم می‌پیچید که: "من قبل از چهلم پدرم شهید می‌شوم و قول بده که بی‌تابی نکنی" اما مگه... ادامه این خاطره از مادر شهید « اباذر معصوم‌خانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اين امامزاده كور می‌كند اما شفا نمی‌دهد!

به منزل مرحوم حاجی اسماعيل بابايی رفتم و خواستم تا از عباس كه در آن زمان فرمانده پايگاه هوايی اصفهان بود، بخواهد فرزندم را نزد خود به كارهای اداری و دفتری مشغول كند... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

همه فرار می‌کردند ولی او قدم می‌زد!

در آن موقعیت حساس که همه از خیابانها فرار می‌کردند تا مورد ضرب و شتم قرار نگیرند، او با دقت قدم می‌زد و در صدد شناسایی نیروهای رژیم بود... ادامه این خاطره از همسر شهید « علی‌اصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه