آخرين روزهاي فروردين 83، تازه وارد بانك شده بودم كه از نگهباني با من تماس گرفتند...
کد خبر: ۴۵۱۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
تقربياً دو سالي از مجروحيت نادعلي و آلودگي او به مواد شيميايي مي گذشت. خوب يادم مانده كه يك بار براي زيارت آقا علي بن موسي الرضا (ع) به شهر مقدس مشهد مشرف شده بوديم
کد خبر: ۴۵۱۳۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
صداي پشت خط احوالم را مي پرسيد و مدام با شوخي و مزه پراني از حال و كار من سراغ مي گرفت. براي لحظه اي نحوه ي شوخي و شكل و شمايل مزه پراندن ها به نظرم آشنا آمد
کد خبر: ۴۵۱۳۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
حالم آن قدر بد شده بود كه از طرفي نمي خواستم، ناراحتي و وضع به وجود آمده را به ديگران منتقل كنم و از طرفي هم مي دانستم، كه حال نادعلي واقعاً خوب نيست. در همين اوضاع و احوال به ياد آقا ابوالفضل (ع) افتادم
کد خبر: ۴۵۱۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
دلنوشته برادر شهید «فرشاد هاشمی بنی»؛
روی قبرت عيد را ماتم، ببين بهنام خوابيده کنارت، هميشه گل بباره بر مزارت.
کد خبر: ۴۵۱۰۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بیشتر فکر می کردم که حمید اسیر شده. همان شب خواب دیدم که در یک جای خیلی بزرگی هستم. حمید از دور آمد. شخصی هم همراهش بود. گفت: مادر جان، هیچ ناراحت نباش. من و این رفیقم با هم شهید شدیم.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۲۲
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
سکوت کل جمع را گرفته بود. لبخند از روی لبان من رفت. یکی از رفقا سرش را بالا آورد و گفت: حمید برنگشته.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۱۵
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
تانک ها بزرگ و پر از گلوله بود. انفجارهای مهیبی به گوش می رسید. دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
کار به جایی رسید که اصلا نمیشد حتی یک لحظه سرت را بالا بگیری. گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد. من یک لحظه احساس کردم که پایم دارد تکان می خورد، از زیر بغل نگاه کردم دیدم حمید زیر پوتین مرا ماچ می کند، پایم را جمع کردم و گفتم: حمید این کار را نکن.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
درست یکی از این بمب ها جلوی سنگر ما خورد، ولی عمل نکرد. اما آرام آرام داشت از بمب دود بلند میشد. بچه های ش م ر (ضدشیمیایی) سریع آن را خنثی کردند. اکثر بچه هایی که در آن منطقه بودند از جمله حمید، شیمیایی شدند.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۲۵
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
با خودم گفتم این ابر شانسی آمده جلوی ماه را گرفته. وقتی با آن سرعتی که داشت چند دقیقه ای رسید به آن منطقه، آنجا بود که به امدادهای غیبی اعتقاد پیدا کردم.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
گفت: نمی دانم. همین قدر میدانم که شهید می شوم. خیلی از دوستان هم شهید می شوند ولی تو اسیر میشوی! سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
آن قدر آنجا پشه داشت که به شوخی گفت: نیت می کنم غسل پشه برون. بعد گفت: ان شاء الله که غسل ما قبوله.... میخواد بشه میخواد نشه... همه خندیدیم و حمید پرید توی آب و آمد.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۰۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
در آن شرایط با هم عهد کردیم که نفری هزار صلوات بفرستیم تا حمید شهید نشود. در آن لحظه خطرناک و دشوار از ته دل از خدا این را می خواستیم. ولی قدرت دعای حمید از ما بیشتر بود.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۸
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
ما برای پیروزی نیامده ایم، ما برای شکست نیامده ایم، ما برای شهادت هم نیامده ایم، ما فقط برای رضای خدا آمده ایم، ما فریادمان رضای خدا بوده است، این ها سنبل های راه ما هستند و سنبل های هدف ما هستند.
کد خبر: ۴۵۰۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
هیچ وقت راضی نبود که من اذیت شوم. به من خیلی علاقه داشت. حميد بعدها چند بار به خواب همسایه رفته و گفته بود به مادرم بگویید که هی ناراحت و دلتنگ من نشود، چون من همیشه در کنار او هستم و با نفس های او نفس می کشم و من از مادرم دور نیستم.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بر حسب عادت به شوخی به او گفتم: کارت درسته جنازه. چون مطمئن بودم که حمید رفتنی است به شوخی به او می گفتم جنازه. نه تنها من بلکه همه نیروها مطمئن بودیم حمید رفتنی است. همان روز اسامی نیروهایی که خون نامه را امضا کرده بودند، برد پیش فرمانده گروهان و گفت نیروها ماندنی هستند تا پای خونشان.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۷
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
خلاصه پیر مردها را آوردیم بین خودمان. حمید این سه پیرمرد را به عنوان پدر بزرگ های گروهان میدید. پیرمردها هم انسان های عجیب و مؤمنی بودند. هر سه نفرشان هم شهید شدند؛ شهید شعبانلو، شهید زارعی و شهید تابش.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۳۱
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شاید حمید کارهایی کرده باشد که خیلی ها خبر نداشته باشند. حمید از کسانی بود که بی سر و صدا بعد از خواب همه ی رزمنده ها، نظافت اطراف اردوگاه و حتی سرویس های بهداشتی را انجام میداد. بدون اینکه کسی به آنها دستور بدهد و اگر هم امری از طرف فرمانده به او می شد، حمید مطیع فرمانده بود و بدون هیچ مکثی کار را انجام می داد. حمید فردی با اخلاص در همه زمینه ها بود.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۴
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
بعد از اینکه دعا تمام شد، بلند شدم و حرکت کردم به سمت چادر خودمان. نیمه شب بود که از چادر آمدم بیرون. هوا بسیار سرد بود. یک دفعه دیدم سه نفر با لباس نظامی پریدند داخل آب سد!! با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟! قصد خودکشی دارند! خیلی تعجب کرده بودم. سریع دویدم کنار سد و دیدم که همان سه نفرند.
کد خبر: ۴۵۰۷۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷