هرچقدر در رابطه با زندگی و مجاهدات دانشمند شهید محسن فخری زاده شنیده و خوانده‌اید، یک طرف و آنچه در کتاب «تویی که نشناختمت» می‌خوانید، یک طرف! کتاب «تویی که نشناختمت» به قلم سعید علامیان از سوی نشر شاهد منتشر شد با استقبال خوانندگان به چاپ دوم رسیده است.

روایتی  از زندگی شهید «محسن فخری‌زاد» خواندنی شد

به گزارش نوید شاهد،«تویی که نشناختمت» مجموعه‌ای از زندگی شهید «محسن فخری‌زاده» است که به کوشش «نشر شاهد» منتشر شده است.نویسنده کتاب شهید «محسن فخری‌زاده» توانسته این کتاب را در قالب شانزده فصل و 239صفحه گردآوری کند. در 22صفحه پایانی این کتاب می‌توانید تصاویری از این شهید را مشاهده کنید.

در مقدمه این کتاب آمده است: «وقتی اسمش از رسانه‌های بیگانه اعلام شد دانستم این نام بدخواهان انقلاب اسلامی و ایران را بسیار عصبانی کرده است. این گذشت، تا عصر آن جمعه سیاه، هفتم آذر 1399، خبر آمد که دانشمند ما را در جاده آبسرد دماوند به شهادت رسانده‌اند. پیام‌های تسلیت منتشر و تشییع باشکوهی در تهران و مشهد و قم برگزار شد. اما  باز محسن فخری‌زاده در حد نام یک دانشمند (بااندکی اطلاعات) باقی ماند.

گمنامی تا آنجا که رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده شهید از اخلاص کم‌نظیر او یاد کرده و فرموده: « اگر کار را برای خدا انجام دهی می‌شود این که نخبگان و برجستگان علمی در حوزه‌های مختلف حسرت می‌خورند که چرا قبل از شهادت ایشان را نمی‌شناختیم.»

در برشی از کتاب می‌خوانیم: «از کردستان آمده بود. عادت داشت هر وقت می‌آمد اول می‌رفت خانه، مادرش را می‌دید و بلافاصله راهی حرم می‌شد. مدتی هم که در قم بود معمولا هر روز به حرم و زیارت حضرت معصومه(س) می‌رفت. زمستان از نیمه گذشته بود. سال 1360، قم زمستان سردی می‌گذراند. آن شب محسن که از حرم برگشت یکراست خودش را به بخاری رساند. لباسش زیر باران خیس شده بود. خواهر بزرگترش اکرم و خواهر برادرهای کوچکتر: اشرف، مهین، فرح، مجید و سعید همگی از اینکه داداش محسن را کنارشان می‌دیدند خوشحال بودند. مادر قابلمه دم پختک، غذای مورد علاقه بچه‌ها را گذاشت روی بخاری و تا فرصتی که دخترها کم کم سفره را پهن کنند کنار محسن نشست و موضوع خواستگاری را پیش کشید: «مامان بی‌مقدمه گفت: خب محسن جان چه کار کنم؟ نظرت چیه بالاخره بروم خواستگاری یا نه؟» تا اسم خواستگاری آمد همه نگاهشان برگشت به صورت محسن. سرش را انداخت پایین، با متانت و لحن آرام گفت: «نه مامان، بنده خدایی که شما گفتید به درد من نمی‌خوره. آن‌ها اهل تجملات‌اند. من کسی را می‌‌خواهم که فقط لیمانو اخلاص داشته باشه، کسی که حاضر باشه کنار من زندگی را از صفر شروع کنه!» مامان پرسید: «کسی را مدنظر داری؟» محسن گفت: «بله، یکی از دوستانم خانواده‌ایی را معرفی کرده، چهار دختر دارند که در مسجد فعالیت می‌کنند، به خانم‌ها فی سبیل‌الله قرآن یاد می‌دهند. اگر موافقید برای دختر بزرگشان برویم خواستگاری.»

مامان پیش از این چند دختر از دوست و فامیل را نشان کرده بود و محسن موافق نبود، ولی این‌بار خودش دختری را معرفی می‌کرد. با مامان و بابا رفتیم تهران دختر بزرگ خانواده آقای قاسمی را خواستگاری کردیم؛ الحمدالله همه شرایط مطابق با معیارهای محسن بود.»

کتاب «تویی که نشناختمت» مجموعه‌ای از زندگی شهید «محسن فخری‌زاد» است که به قلم «سعید علامیان»، در قطع رقعی، در 239 صفحه و با شمارگان 1000 نسخه، با صفحه آرایی «محمد صمدی» توسط انتشارات «نشر شاهد» به چاپ رسیده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده