نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره شهدا
شهید مصطفی فدائی
پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.
کد خبر: ۴۳۰۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

شهید صمد ارادتی، فرزند «محمد» در سال ۱۳۴۲ در شهرستان اردبیل متولد شد. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی در اردبیل به پایان برد و در ۱۲ فروردین ۵۹ به عضویت سپاه درآمد. در تاریخ ۶ اردیبهشت ۶۱ در منطقه شلمچه در حالی که جانشین یکی از گردان‌های تیپ عاشورا بود، بر اثر اصابت تیر از ناحیه شکم به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۳۰۲۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی
گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
کد خبر: ۴۳۰۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

شهید احمد (عباس) فخاریان
گفت:«وظیفه به من حکم می‌کنه که بهشون تذکر بدم». هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمی‌دانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرف‌های عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
کد خبر: ۴۳۰۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۰

گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن مرواری
جنبشی ها رو خودتون میدونین که یه عده ی خاص بودند که بر علیه انقلاب تظاهرات کرده بودند . این ها شبانه پاسدار بودند و خدا شاهده یادمه که شب های زمستون با چوب دستی تو خیابانها نگهبانی می دادند . حتی وقتی بهش فکر میکنم ، بغض گلوم و میگیره صبح وقتی برمیگشت تمام صورت و دستهاش از کبودی سرما سیاه شده بود . ولی با این وجود هیچ وقت گله و شکایتی نداشت . خیلی پسر خوب و کامل و با ایمانی بود . دبیرشون میگفت ، اگر این ها نبودند تمام دبیرستان و جنبشی ها گرفته بودند .
کد خبر: ۴۳۰۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»
پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: «گفت: خواهر‌های من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگی‌تون درست می‌شه.»
کد خبر: ۴۳۰۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۹

شهید فریدون فتح الهیان
از آنها خواست که حرمت زیارتگاه را نگه دارند و اگر می خواهند تفریح کنند، کوهنوردی و گردش در دامن طبیعت را انتخاب کنند. آن قدر با متانت و خوب حرف زد که بچّه ها همه به حرفش کردند و کسی دست از پا خطا نکرد.
کد خبر: ۴۲۹۵۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲

در سالروز عروج شهید«محمد رضا زارع توران پشتی» منتشر می شود؛
او از هفده ماه خدمت بي‌شائبه و شجاعانه در جبهه‌هاي مختلف و شركت در عمليات‌هاي بسيار سرانجام در تاريخ هشتم خرداد 1361، در منطقه "دربندكبود باختران" در حين به پا داشتن نماز اين فريضه الهي بر سر سجاده خونرنگ دشت‌هاي غرب پيشاني بر مهر خونين مي‌نهد و به درجه رفيع شهادت نائل مي‌گردد.
کد خبر: ۴۲۹۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸

شهید محّمد رضا غلام (فیض الهی)
نیمه های شب گفت:«صدات نمیاد. چرا یا مهدی نمی گی؟ ذکر بگو. کاری که از دست مون بر نمی یاد». تسبیح را از جیبم در آوردم. زخم هایم درد شدیدی گرفت. یک ساعت بعد دوباره صدایم زد:«مصطفی! نماز شب بخونیم، شاید دیگه نتونیم و آخرین نمازمون باشه».
کد خبر: ۴۲۹۲۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۸

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی
اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش . گفتم ، چرا ؟ گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی . گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود . گفتم ، چرا این کارو کردی ؟ گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .
کد خبر: ۴۲۹۱۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۹

خاطره ای از شهید مرتضی جاويدی؛
صبح، داخل ماشین لندکروز فرماندهی، به دستور سرهنگ جوادیان فرمانده تیپ 55 هوابرد شیراز فکر می کردم: سرگرد کریم عبادت،عملیات آینده،قراره گردانت با گردان فجر تیپ المهدیِ سپاه ادغام بشه و هلی برد بشین پشت سر دشمن...با فرمانده گردان فجر جلسه بگیر.
کد خبر: ۴۲۹۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۶

گوشی را به سمت مجروحان گرفت، صدای آه و ناله زخمی‌ها و ناله های «یا زهرا یا زهرای» آنها را به وضوح از گوشی تلفن می‌شنیدم. بعد از مدتی ادامه داد: «شنیدی مادر! وجدانم نمی‌‌گذارد که اینها را رها کنم و بیایم پیش شما. اینجا خیلی به من نیاز دارند، من باید بمانم.»
کد خبر: ۴۲۸۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵

هر وقت از دانشگاه به خانه می آمد، یک دستش پر از میوه و هدیه بود و دست دیگرش پر از کتاب. میگفتم چرا این همه پول صرف خرید هدیه و میوه و شیرینی می کنی ما گه از تو انتظاری نداریم! می خندید و در حالی که کتابها را نشانم می‌داد، می‌گفت: «حالا خوب است که نمیدانی به این کتاب ها چقدر پول می دهم.»
کد خبر: ۴۲۸۹۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵

شهید علی اکبر عنایت زاده
مناسبتی بود. ده پانزده روز متوالی کسی باید حسینیه را تمیز می کرد. علی اکبر داوطلب شد. آخر کار پرسیدم:«چیزی بهت دادن؟». گفت:«خواستم افتخاری کار کنم، برای مزد نبود. پیش خدا که گم نمی شه».
کد خبر: ۴۲۸۸۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۵

خاطراتی از شهید علی عربی
ما شکایت غذا رو می‌کنیم، امشب رفتیم جایی که مردم نه سقف بالای سر داشتن و نه سرپرست... اون جا آرزو کردم کاش قلبی نداشتم! چطور تا حالا بی‌خبر از این همه غم و غصه مردم، راحت داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم
کد خبر: ۴۲۸۷۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی
هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
کد خبر: ۴۲۸۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۲

خاطره ای از شهید عبدالعلی ناظم پور؛
خط مشترکی با ارتش داشتند و آن شب، یکی از سربازهای ارتش را فرستادند که همراه کاکاعلی باشد...مقداری در تاریکی جلو رفتند و کاکاعلی تاکید کرد که باید دولا دولا راه بروی تا تیر نخوری. سرباز،دولا دولا راه رفت تا کمرش درد گرفت.کاکا علی نگاه کرد پشت سرش،دید سربازه راست راست راه می آید، ایستاد و آرام به او تذکر داد.
کد خبر: ۴۲۸۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱

شهید داود علی جعفری
گفتم:«به این که من چقدر سعی می کنم مثل تو بشم. تو شروع کردی به نماز خوندن، من هم نماز خون شدم. تو روزه گرفتی، من هم روزه دار شدم. تو مسجدی شدی، من هم مسجدی شدم. تو نماز جمعه رفتی من هم همراهت اومدم».
کد خبر: ۴۲۸۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۰۱

شهید علی علومی
دوست داشت بچه ها در مراسم دعا و نماز شرکت کنند. برای این که تشویقشان کند، مسابقه می گذاشت. جایزه ای هم خودش برایشان می خرید و به آنها می داد.
کد خبر: ۴۲۸۴۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱

آزاد سازی خرمشهر و نقش رزمندگان استان سمنان
غروب که شد، فرماندهان ارتش هم باورشان شد که خرمشهر آزاد شد؛ البته نه همۀ خرمشهر. خرمشهر بزرگ بود. دستور دادند که به سرعت یک واحد برود و جاده شلمچه به عراق را ببندد تا عراق از آن طرف نیرو نیاورد. نمی‌توانست از طرف اروند نیرو بیاورد. غروب به خرمشهر رسیدم. راه را بلد نبودیم. همین طور سوار شدیم. گفتیم الی‌الله. بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم. امن‌ یجیبمان را خواندیم. وقتی از گمرک رد شدیم، ترسیدیم. نمی‌دانستیم کجاییم. حواسمان بود که نزدیک عراقی‌ها هستیم.
کد خبر: ۴۲۸۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۳۱