خاطره - صفحه 41

آخرین اخبار:
خاطره

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان؛ گذر شب تا صبح بر روی شکم یک عراقی

شهید عبداله بسطاميان در پانزدهم اسفند ماه 1343 شمسى در زنجان به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده محمدحسين و "جميله بيگدلى" بود.
یادی از شهید حسن باقری

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ شهیدی که زخمش مانع انجام ماموریتش نشد

شهید "حسن (رسول) باقرى" در اول فروردين 1329 ش از مادرى بنام "مقدسه نجقلو "در روستاى والارود زنجان در خانواده‏ اى بسيار فقير متولد شد.
از شهید "اباصلت باقری"بیشتر بدانیم؛

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ او باعث نجات جان 130 نفر از همراهانش شد

اين خواسته او در فرازى از وصيتنامه ‏اش نيز هويداست آنجا كه در ضمن توصيه هايش مى‏ نويسد: "تا آنجا كه مى‏ توانيد به دنبال علم برويد؛ علمى كه شما را به مرتبه بلند انسانيت برساند و شما را به خودتان بشناساند؛ وقتى چنين علمى پيدا كرديد، خدا را هم به نحو شايسته ای ستايش خواهيد كرد."

خاطره ‌ای از شهید ولی‌اله علی‌بابائی/ کارگر

خواهر شهید ولی الله علی بابائی درباره برادر خود می‌گوید: بعضی وقت‌ها کارگری می‌آمد، دو ساعتی کار می‌کرد و می رفت. ولی الله هم پول یک روز کامل را به او می‌داد.

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ یادی از شهید محمد ناصر اشتری

شهید محمد اشترى فرزند صياد از مادرى به نام "اكرم شيخ‏رو" در سال 1341 ش. در خانواده ‏اى مذهبى در "محله گونيه" زنجان به دنيا آمد.

خاطره ‌ای از شهید همتعلی مهدیلو/ نذر هلیم

خواهر شهید همتعلی مهدیلو از برادر شهید خود می‌گوید: دم سحر وقتی رفتم سر دیگ دیدم همۀ یک گوشه خوابشان برده است و همت تنهایی هلیم را هم می زند و زیر لب چیزی می‌گوید. همزن را از او گرفتم و خودم شروع کردم به هم زدن.

خاطره ‌ای از شهید رسول موسوی/ خط شکن

خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین می‌گوید: دیدن داداش برای همۀ ما دلگرمی بود. مامان با اینکه انس خاصی به رسول داشت و از دوری اش دلتنگ می شد، هیچ وقت جلوی او چیزی نمی گفت. پای حرف های مامان و سیدرسول که می‌نشستم می‌دیدم مامان او را به رفتن تشویق هم می‌کند.

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ یادی از شهید احمد احمدی

شهید احمد احمدى پنجمين فرزند زوج عباس و حميده عزيزى، به سال 1345 در روستاى كرسف از توابع شهرستان خدابنده استان زنجان به دنيا آمد.

خاطره ‌ای از شهید اباصلت سهرابی/ احترام

خواهر شهید شهید اباصلت سهرابی می‌گوید: تازه عروس و داماد بودند. دعوتشان کرده بودم برای پا گشا. زنداداش را خودم معرفی کردم. همدیگر را پسندیدند و ازدواجشان سر گرفت.

خاطره ‌ای از شهید بهرام حیدری/ تابع امام

خواهر شهید بهرام حیدری تعریف می کند: اولین بار که می‌خواست به جبهه برود، نه پدرم راضی بود و نه مادرم. شانزده سال بیشتر نداشت. می گفت: تو رو خدا رضایت بدید من همین یک بار رو برم.

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ یادی از شهید حمید احدی

شهید "حميد احدى" فرزند كريم از مادرى به نام "منيره قريشى" در شهريور ماه 1341 شمسى در زنجان متولد شد.

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ یادی از شهید ناصر اوجاقلو

شهید "ناصر اوجاقلو" از مادرى بنام "سيده‏ زهرا اميرى" در سال 1341 در شهرستان زنجان به دنيا آمد.

خاطره ‌ای از شهید عشقعلی احمدی/ بخشش

خواهر شهید عشقعلی احمدی تعریف می‌کند: فکر کردم شاید از داداش یا یکی از فامیل ها شیطنتی دیده و می‌خواهد خبرش را به مامان بدهد.

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان /یادی از شهید طاهر اوجاقلو

به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "طاهر اجاقلو" از مادرى به نام "ملكه صمصامى" در پاييز سال 1340 شمسى در خانواده‏اى مذهبى در زنجان به دنيا آمد.

خاطره ‌ای از شهید رضا ابوبصیر/ آغوش سنگ

خواهر شهید رضا ابوبصیر روایت می‌کند: شهر به‌هم ریخته بود. دانش‌آموزها درس و مدرسه را رها کرده بودند و همپای بقیۀ مردم در راهپیمایی ها شرکت می کردند.

خاطره ‌ای از شهید میرزاعلی رستم‌خانی/ برای حوا

خواهر شهید میرزاعلی رستم‌خانی روایت می‌کند: میدانست من خواهر میرزاعلی هستم. تا من را کنار چشمه دید لبخند روی لبش نشست و گفت: خدا خیرت بده دختر. ان شاءالله عاقبت به‌خیر بشی.

خاطره ‌ای از شهید حمید احدی/ دل سپرده

خواهر شهید احمید احدی می‌گوید: هیچ‌وقت بیکار ندیدمش. نُه ساله که بود همراه مصطفی و مرتضی می رفتند کوچۀ سیدلر جلوی دکان آقاجان بساط می‌کردند. می گفت باید پول تو جیبی مان را خودمان دربیاوریم.

خاطره ‌ای از شهید مجید شهریاری/ نفس گرم

خواهر شهید مجید شهریاری می‌گوید: اشک هایم را پاک کردم و سرم را برگرداندم. مجید کنار تخت مادر ایستاده بود. بی‌صدا دعایی را زمزمه می کرد و فوت می کرد سمت مادرم.

معرفی کتاب/حاجی فیروز(خاطرات یک دیده بان)

کتاب حاجی فیروز حاوی خاطرات دیده‌بان جانباز فیروز احمدی سال ۱۳۹۵ چاپ نخست خود را تجربه کرد.

دردهای بی‌صدا/ خاطره ‌ای از شهید علی اکبر یگانه فرد

خواهر شهید علی اکبر یگانه فرد می‌گوید: من به خیال اینکه او پیش ما نمی‌خواهد خودش را بشکند و حتی یک آخ نمی گوید، وقتی که دوروبرش خلوت می شد از دور زیر نظر می گرفتمش؛ اما هیچ موقع صدای شکایتی از او نشنیدم.
طراحی و تولید: ایران سامانه