خاطرات - صفحه 36

آخرین اخبار:
خاطرات
شهید محمد علی عربیان

برگزاری عروسی ساده؛ خاطرات ی از شهید محمد علی عربیان

میان شلوغی جمعیت کنار هم بودیم. زمزمه دعای محّمدعلی را می شنیدیم. چشم از حرم بر نمی‌داشتم. اولین سفرمان بعد عروسی بود.
خاطرات پریزاد کرمپور – جانباز و ایثار کرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛

فقط خدا می دانست ما چه رنجی می کشیم

پدر و مادر، خواهر و سه نفر از برادرهایم مجروح شده بودند هر کدام هم در بیمارستانی بستری شده بودند. تهران، کرمانشاه و یا ساری. واقعا چه بر سر ما گذشت. فقط خدا می داند ما چه رنجی می کشیم. هیچ وقت از رنجی شکوه نکرده ایم که اگر شکوه هم بکنند باز خدا می بخشد.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جمشید طاهر کرد

بعضی ها می گفتند: چرا نازنین پسرت رو فرستادی شهید بشه ؟!

همیشه میگم خدایا یه پسرم ودرراه تو دادم ، یکی دیگه دارم به من ببخش . من دو تا پسر داشتم که یکی شهید شد والان یکی دارم . من انقدر خدارو شکر میکردم که خدا می دونه . من هیچ وقت پیش پسر ودخترم وشوهرم گریه نمی کردم . شبها تا صبح از گوشه ی چشم هام اشک میامد . برادرم همیشه میگفت ، شاه پسند از حسین آقا خیلی صبورتر هست . زنداداشم یه روز گوشه خونه خواب بود ، من داشتم عکس پسرم ونگاه میکردم وآرام گریه می کردم که اون ها بیدار نشن . زنداداشم رو به برادرم گفت ، چهل روز گذشته این زن چهل ساعت خواب نکرده . فقط پیش شما حرفی نمیزنه .
قسمت نخست خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»

با صدای الهی العفو او بیدار شدم

هم‌رزم شهید «سعیدرضا عربی» نقل می‌کند: «نیمه های شب همه خواب بودند. با صدای العفو او بیدار شدم. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. بالای سرمان یک جای کوچکی بود. نوجوان پانزده شانزده ساله ای را دیدم که در سجده گریه می کرد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»

بی‌قراری‌های مادر

برادر شهید «حسن عربی» نقل می‌کند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بی‌قرار بود. نه پای تلویزیون بند می‌شد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم می‌برد. بی‌تابی مادر به‌جا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»
یادها و خاطره ها

علامت عروج / خاطره ی از شهید حمیدرضا دستگیر- بخش نخست

هنوز تا اذان ظهر چند دقیقه ای مانده بود . حمید دستور داد تا نماز جماعت برپا کنیم. بچه ها نماز ظهر را به امامت خودش خواندند. بعد از نماز شروع کرد به سخنرانی بحث کوتاهی در مورد جبهه و کار نیروهای رزمنده به میان آورد...
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جبرئیل بیدقی

در سالگرد ازدوجمان خبر شهادتش را برایم آوردند

اون روز ما تو مهدیشهر بدرقه اش کردیم وبعد رفتیم سمنان جلوی سپاه . چون هوا سرد بود وزمستون بود من تو نیسان نشسته بودم . اومد جلوی ماشین وفرزندش وبوسید وگفت ، مراقبش باش انشاالله من زود برمیگردم . رفت وبعد ازدوماه دربیست ودوم اسفند ماه خبر شهادتش وآوردند . همون روز هم سالگرد ازدواجمون بود .
شهید عمید(حمید) عبدوس

دست شکسته و وضو جبیره ای / خاطرات ی از شهید عمید(حمید) عبدوس

می گفتم:«مادرجان! تو هنوز به تکلیف نرسیدی، اگر نماز نخونی مؤاخذه نمی‌شی».
شهید مهدی (حیدر) عبدوس

لب های تشنه و عنایات خدا / خاطرات ی از شهید مهدی (حیدر) عبدوس

چاره ای نداشتیم. میان چند تخته سنگ مخفی شدیم. لب هایمان از شدّت گرما خشک شده و قمقمه هایمان خالی بود. تنها دل خوشی مان لباس سربازان عراقی بوده به تن داشتیم. شاید وقت خطر نجات مان می داد و شناسایی نمی شدیم.

امشب شهید می‌شوم

برادر شهید «مجید عبدوس» نقل می‌کند: «شب عملیات متوجه شدم یکی از بچه‌ها حال خیلی عجیبی داره. نماز می‌خونه و گریه می‌کنه. نزدیک رفتم. مجید بود کمی کنارش ایستادم. لذت می‌بردم. نمازش که تموم شد، بلند شد و من رو توی بغلش گرفت و گفت: امشب شهید می‌شم.»
خاطرات فهیمه مهری هرسینی- ایثارگرکرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛

عقربی که از جبهه پیام آورده بود

روزی مشغول شستن پتوهای خونین رزمندگان بودیم. وقتی پتو را باز کردیم یک دفعه یک عقرب از لای پتو بیرون آمد. این حیوان از جبهه برای ما پیغام ایثار و شهامت و شهادت آورده و خواسته به ما نشان بدهد آن ها چه کسانی هستند و ما چه کسانی هستیم.
خاطرات ملک تاج قاسمی- ایثارگر کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛

مقاومت پسر بچه ی بسیجی با شکم پاره

پسر بچه ی بسیجی به زمین افتاده بود. خیس خون. ترکش شکمش را پاره کرده بود و تمام دل و روده اش بیرون ریخته بود. پسرک داد می زند. نه. نمی خواهم. اسلحه ام را بدهید. همین جا شکمم را بخیه کنند. من می خواهم دوباره بجنگم. جانم فدای رهبر.
خاطرات آقاي حسين ابراهيم زاده برادر شهيد محمدرضا ابراهيم زاده

روایتی خواندنی از برادر شهید محمدرضا ابراهيم زاده

بعد از شنيدن خبر شهادتم برايم گريه نكنيد، اگرخواستيد گريه كنيد، به مصيبت بزرگ كربلا گريه كنيد كه ما هر چه داريم از كربلا داريم. در مجلسم نیز نقل و خرما پخش كنيد.
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت اول"؛

فرنگیس حیدر پور: از بچگی شجاع و نترس بودم

آن روزها، معمولا" حیوان های وحشی زیاد به طرف آوه زین می آمدند یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانه هاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده آمده می آمد. دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: گرگ... گرگ.
خاطرات مراد حسین زاده دوست شهید مهدی شلانی؛

سفره ی خونین

صدای آژیر قرمز خبر از حمله ی دیگر می داد و فریاد و جیغ بچه ها در یک آن سکوت را شکست.موشکی به اطراف خانه ما اصابت کرد. دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم چشمم به جنازه هایی افتاد که توی حیاط افتاده بودند. خدایا باورم نمی شد چند لحظه قبل همه در حال صحبت بودند و حالا!...
مولف محمد اطهری

معرفی کتاب «شبیه طلوع»؛ خاطرات خود نوشت جانباز محمد اطهری

لحظات پاياني دوره است، بچه­ها از اين فرصت استفاده كرده و با دوستان هم‌دوره خداحافظی مي­كنند. يكي صورت به صورت دوست هم­دوره­اش گذاشته و در گوشش چيزي نجوا مي­كند. يكي به ديگري نشانی می‌دهد و می‌گوید: «یادت نره؛ حتما نامه بنویس. رسیدی منطقه؛ عکس بفرست...»‌ يكي هم دست در گردن دوستش انداخته و نمي­تواند به سادگي از او جدا شود.
شهید سعید عباسی

اهمیت به نماز در سیره شهید سعید عباسی

اگر می اومدم باید شما رو از خواب بیدار می کردم. همون جا توی مسجد خوابیدم. نماز صبح رو به جماعت خوندم و اومدم
شهید یدالله طحانیان

اهمیت به قران در سیره شهید یدالله طحانیان

قرآن دستش بود و گریه می‌کرد. ترجمه‌اش را می‌خواند.
مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید امیر طالب

خدایا بچه ام دست کموله ها نیافته. اگر صلاح میدونی شهیدش کن!

من بار آخر بهش گفتم ، دیگه نمیزارم بری . گفت ، باشه مامان تو خودت فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) رو میدی ؟ میدونی حضرت علی اکبر از حضرت زهرا (ُس) حلالیت خواست وایشون حلالش کرد ؟ میتونی جوابش روبدی ؟ گفتم ، نه . گفت ، پس چرا نمیزاری برم .
معرفی کتاب؛

حماسه های بازی دراز

کتاب حماسه های بازی دراز " خاطرات سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری " توسط مهرداد رضایی فر در 289 صفحه نگارش و تدوین شده است.
طراحی و تولید: ایران سامانه