خاطرات - صفحه 28

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطراه ای شنیدنی از زبان پدر شهید محمدرضا میرزایی؛

می دانستم محمد رضا برنمی گردد

ماه مبارک رمضان سال 1362 با محمد رضا در حالی که مشغول کار بودم با او صحبت می کردم گویی می دانستم محمدرضا در این اعزامی که به جبهه می رود دیگر برنمی گردد.
چاپ کتاب همیشه با تو

همیشه با تو

همیشه با تو :کتاب «همیشه با تو » زندگی نامه ،عقاید و خاطرات شهید حسن اقا شریفی ستوده میباشد که در 2000نسخه توسط انتشارات دارخویین در نوبت دوم سال 1397منتشر گردید.نویسنده کتاب حسن کشائی آرانی میباشد.
محمدکاظم دشتی رحمت آبادی

گفت و گوی خودمانی با جانباز محمدکاظم دشتی رحمت آبادی

جانباز محمدکاظم دشتی رحمت آبادی در سال1365 عازم جبهه شده و در عملیات کربلای 5 مجروح و جانباز گردید

سروده ای از مادر شهید عبدالهادی قرغی به مناسبت سالروز ولادتش

گزیده خاطرات خواهرانه و مادرانه ای از شهید عبدالهادی قرغی و قطعه شعری از دل برخواسته مادر مکرمه شهید
جانباز محمدمهدی موحدیان

کلاه آهنی.../سیاهه ای از خاطرات جانباز محمدمهدی موحدیان در جبهه

جانباز محمدمهدی موحدیان متولد سال 1346 فرزند ابوالقاسم در سال 1366 در سن ا6 سالگی وارد جبهه نبرد حق علیه باطل گردیده و بعد از حضور فعال در چندین عملیات در سال 1367 در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر مجروح و قطع نخاع شده است
خاطراتی از شهید حسینعلی مونسان

جایگاه نماز و حجاب از دیدگاه شهید حسینعلی مونسان

حال و هوای عجیب فرمانده سپاه رامسر شهید محمد سليمان نژاد پیش از شهادت:

هر كدام از ما زودتر شهيد شد، ديگرى را شفاعت كند/ مى خواهم به عنوان يك رزمنده بجنگم

دوست و همسنگر شهيد محمد سليمان نژاد مى گويد: قبل از شروع عمليات به من گفت احمد بيا كنارم بنشين. گفت كفنى دارم كه قسمت هاى از آن را جوشن كبير كامل نوشته ام، مى خواهم هر كدام از ما زودتر شهيد شد، ديگرى را شفاعت كند. من به شوخى به او گفتم: تير به ما نمى خورد. گفت: بيعت مى كنى؟
فرمانده شهید خلیل حسن­ بيكي ­­الله­ آبادي

بیان خاطرات جبهه از زبان شهید خلیل حسن­ بيكي ­­الله­ آبادي/صوت

شهید خلیل حسن­ بيكي ­­الله­ آبادي بيست و هشتم مرداد 1333، در شهرستان يزد به دنيا آمد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم دي 1365، با سمت جانشين فرمانده ستاد تيپ 18 الغدير در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد.
یک نکته از هزاران(5 )؛

خاطرات " دلاور رحیمی " از رزمندگان دوران دفاع مقدس / ما رمیت اذ رمیت

از آن طرف تپه هشت جنازه را نشانم داد و گفت: هر چه آر پی جی انداختی خورد توی آن هایی که پایین تپه بودند. گلوله ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند.آن موقع بود که متوجه مفهوم آن آیه شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
یک نکته از هزاران(3 )؛

خاطرات " حسین مرادی " رزمنده دوران دفاع مقدس / راه بدون برگشت

ما چهارده نفر بودیم. شهید آیت شعبانی قبل از اعزام گفته بود :این راه برگشت ندارد. با این گفته اش انتظار داشت عده ای منصرف شوند؛ اما هیچ کس انصراف نداد.
یک نکته از هزاران(2 )؛

خاطرات " خلبان کیومرث حیدریان " از دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه/ دیدار شگفت انگیز

بین راه؛ بچه ها مرا در جلوی بیمارستان کنار دست راننده می بینند؛ دست و پا شکسته و گچ گرفته. چون حالم بد بود، مرا جلو گذاشته بودند تا شاید حالت تنگی نفس و خفگی ام بر طرف شود. یک دفعه متوجه شدم یک نفر مرتب داد می زند:" بابا... بابا..." سرم را برگرداندم پسرم بود مرا از شیشه ماشین دیده و شناخته بود.
یک نکته از هزاران(2 )؛

روایتی خواندنی از فوزیه گودرزی، پیشکسوت دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه/ کاری زینبی

داشتم سرنگ را می کشیدم تا مواد را وارد سرنگ کنم که ناگهان معده مجروح تحریک شد و نیم خیز شد و بالا آورد روی سر و صورت من ریخت من هم با چشم بسته دنبال چیزی می گشتم تا چشمانم را پاک کنم ؛ از طرفی یک دستم به مریض بود که از تخت نیفتد. بالاخره با مقنعه، صورتم را پاک کردم.
خاطرات شهید عشقعلی قنبری از زبان همرزمش امید اصغری

وقتی ترکش یک پای عشقعلی را قطع کرد

عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹، در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. راننده جهادسازندگی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. سیزدهم آبان ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

خاطره جانباز مدافع حرم از کربلای سوریه: نفر را با موشک می‌زدند

امیرحسین حاجی نصیری روایت می‌کند: یک دفعه دیدم یک تویوتا با سرعت به ما نزدیک می‌شود. یکی از شیرمردهای نجبای عراقی بود. عجب جرأتی داشت. با ماشین آمده بود جایی که تازه تاو زده بودند.
كتاب ،مگر شما ايراني نيستيد

مگر شما ایرانی نیستید

كتاب ،مگر شما ايراني نيستيد ، خاطرات جانباز و رزمنده دوران دفاع مقدس اقاي عباس رييسي بيدگلي روايتگر تصميم خالصانه يك بسيجي نوجوان براي حضور داوطلبانه در عرصه دفاع مقدس است ،اين اثر در مهر ماه سال ۱۳۹۷ درجلسه ديدار نويسندگان عرصه دفاع مقدس كه با حضور مقام معظم رهبري حضرت ايت اله خامنه اي برگزار شده بود معرفي و از نويسنده توسط ان مقام معزز تجليل شد .

همسرانه؛ خاطرات ی از همسر شهید حاج حسین بصیر

خاطرات ی از آمنه براری همسر شهید حاج حسین بصیر که نوید شاهد مازندران برای نخستین بار آن را منتشر کرد.

پشت تپه‌های ماهور(10)/ همه‌ی مرخصی‌ها لغو شد

سمت چپ‌مان ارتفاعات 402 قرار داشت. این ارتفاعات برای عراقی‌ها مهم بود. کانال‌های بتونی شکلی داشت که به راحتی می‌شد با موتور از داخل آن رفت و آمد کرد. شیمیایی شهر سومار و شهادت مظلومانه‌ی خیلی از رزمنده‌ها، به‌خاطر گرفتن همین ارتفاعات بود.

خاطرات آزاده محمدعلی صمدی از شکنجه اسرا در روزهایی به رنگ آسمان

برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 به آغوش وطن بازگشت.
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت سوم"؛

هفت نفر از دلاور مردان آوه زین را با هم از دست دادیم

هفت دلاور را روی خاک، کنار چشمه گذاشتند. منظره ی غمگینی بود هیچ وقت نشده بود که بخواهیم هفت نفر را با هم به خاک بسپاریم. تمام مردم روستا، کنار چشمه، مثل ابر بهار گریه می کردند انگار شب عاشورا بود.
خاطره شهید ناصر آقاجانی

شربت شهادت

شهید ناصر آقاجانی ششم شهريور 1345، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله، سيمانکار بود و مادرش عزت نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان 1361، در موسیان ایلام بر اثر اصابت ترکش به سر توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
طراحی و تولید: ایران سامانه