فرمانده کوچک؛ زندگینامه شهیدی که بزرگتر از سنش زندگی کرد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ سحرگاه دهم خرداد ۱۳۴۴ بود. بوی نان تازه از تنور همسایه به مشام میرسید. در خانه محقر آقاخانباباییها در محله قدیمی کرج، نوزادی پا به جهان گذاشت که گریهاش بوی امید میداد. مادربزرگش در گوشش اذان گفت و نام "مجید" را برایش انتخاب کرد. "این بچه نورانیست"، این جملهای بود که همسایهها از زبان مادربزرگ مجید به یاد میآورند.
سالهای رشد
مجید پنج ساله بود که هر صبح دست برادر کوچکش را میگرفت و او را به کودکستان میبرد. معلمش تعریف میکند: "یک روز دیدم ناهارش را با دوستش تقسیم کرده. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: مگه قرآن نمیگه مؤمنان با هم برادرند؟"
در مدرسه فردوس، همیشه اول صف نماز میایستاد. مدیر مدرسه به یاد دارد: "در زنگ ورزش که فوتبال بازی میکردیم، اگر کسی خطایی میکرد، مجید اولین کسی بود که میگفت عذر میخواهم."
جرقههای انقلاب
سال ۱۳۵۶، مجید دوازده ساله بود. یک روز با چشمانی براق به خانه آمد و پرسید: "پدر، امام خمینی کیست؟" از آن روز، هر شب پنهانی اعلامیهها را میخواند. خواهرش تعریف میکند: "یک بار دیدم زیر تختش یک جعبه پر از اعلامیه پنهان کرده. ترسیدم، اما او گفت: نگران نباش، خدا با ماست."
در تظاهرات، همیشه جلوتر از همه میدوید. یک بار با صورتی زخمی به خانه آمد. مادرش گریه میکرد، اما او گفت: "گریه نکن مادر، این زخمها نشانه عشق من به امام است."
روزهای دفاع مقدس
وقتی بسیج تشکیل شد، مجید اولین ثبتنامکننده بود. فرماندهاش میگوید: "در پادگان عظیمیه، همیشه داوطلب سختترین کارها بود. یک شب در سرمای زمستان، داوطلب نگهبانی شد تا دیگران استراحت کنند." در جبهه، بچهها به او میگفتند "مجید مؤمن". همرزمش تعریف میکند: "شبها که همه خسته میخوابیدند، او وضو میگرفت و تا صبح نماز میخواند. میگفت: در جبهه، یک دقیقه غفلت یعنی شکست."
وداع آسمانی
صبح هفتم مردادماه ۱۳۶۱، در پاسگاه زید، مجید به رفقایش گفت: "امروز روز خوبی برای شهادت است." هنگام ظهر، وقتی تیر به سینهاش خورد، آخرین کلماتش این بود: "یا حسین... به خانوادهام بگویید..." پیکرش را سه روز بعد به کرج آوردند. مادرش میگوید: "وقتی جنازهاش را آوردند، صورتش مثل ماه میدرخشید. انگار نه انگار که مرده است، فقط خوابیده بود."
یادگارهای ماندگار
قرآن دستنویس
روی طاقچه اتاق پذیرایی، قرآن کوچکی قرار دارد که مجید خودش در دوران نوجوانی با خطی کودکانه اما پرتلاش نوشته بود. هر صفحه آن بوی عطر بهارنارنج میدهد، همان عطری که همیشه دوست داشت. گوشه برخی صفحات رد انگشتانی دیده میشود که نشان از دفعات زیاد تلاوت دارد. صفحه سوره "والعصر" که همیشه میخواند، کمی بیشتر از بقیه صفحات فرسوده شده است.
آخرین نامه
در پاکت کهنهای که روی آن با خط مجید نوشته شده "برای خانواده عزیزم"، نامهای وجود دارد که در تاریخ 5 خرداد 1361 نوشته شده، یعنی دو روز قبل از شهادتش. خط نامه در برخی قسمتها لرزان است، گویی در شرایط سخت جبهه نوشته شده. جمله معروفش در پایان نامه آمده: "نگران نباشید، اینجا خانه دوم ماست" که ناگهان ناتمام مانده، انگار مجید وسط نوشتن نامه به مأموریت فراخوانده شده است.
وصیت ناتمام
در آخرین صفحه دفتر خاطراتش نوشته بود:
"خدایا! شرمندهام که کم گذاشتم. اگر قبول کردی، به پدر و مادرم صبر بده. به بچههای ایران بگو که راه ما ادامه دارد..."
انتهای پیام/