توسط نشر شاهد
کتاب «مادر آفتاب» خاطرات «حلیمه مهرانی» مادر شهید «ایرج خرم جاه»، به قلم «ثریا خرم جاه» از سوی «نشر شاهد» روانه بازار نشر شد.

روایتی از خاطرات مادر شهید ایرج خرم جاه در کتاب «مادر آفتاب»

 به گزارش خبرنگار نوید شاهد، کتاب «مادر آفتاب» به قلم «ثریا خرم جاه»، از سوی نشر شاهد منتشر شد. این کتاب خاطرات «حلیمه مهرانی» مادر شهید «ایرج خرم جاه» را روایت می‌کند.

 کتاب «مادر آفتاب» در ۱۵۲ صفحه، با شمارگان یک هزار نسخه، در قطع رقعی، به بهای ۱۰۰ هزار تومان از سوی نشر شاهد روانه بازار نشر شده است.
 این کتاب در ۱۴ فصل از زبان مادر شهید والامقام ایرج خرم جاه روایت شده است.

  «چه کنم بدون چشم‌های مهربانش»، «از قاب چوبی پنجره»، «بلافاصله گفتم: ایرج!»، «زندگی‌ام را ویران می‌دیدم»، «ما فقیر دین هستیم»، «رضایت دادم»، «چشم به راه»، «لباس سیاه مپوش»، «چشمت روشن»، «تاج سرم بودی»، کنار گلدانی با برگ‌های ابلق بزرگ»، «یک نشانه»، «ماه گرفتگی»، «ماموریت دوم» عنوانی از فصل‌های این کتاب هستند.۲۰ صفحه پایانی این کتاب به اسناد و تصاویری از شهید «ایرج خرم جاه» اختصاص داده شده است.

شهید ایرج خرم جاه در سال ۱۳۵۱ به‌عنوان نخستین فرزند خانواده در فصل زمستان، گرمی‌بخش محفل خانواده شد. این شهید والامقام ششم بهمن‌ماه در روستای سیبستان از توابع شهرستان ساوجبلاغ دیده به جهان گشود.پدر ایرج، فردی زحمت‌کش بود و در کسوت کشاورزی به کاشت جو و گندم اشتغال داشت. وی با حضور در مسجد، نماز جماعت و مجالس روحانیت از معارف دین بهره می‌برد.

 شهید خرم جاه در سن پنج‌سالگی از نعمت پدر محروم شد. ایرج نوجوان فهیمی بود و وضع خانواده‌اش را درک می‌کرد. به همین خاطر سعی داشت خوب درس بخواند تا در تعطیلی تابستان آزاد باشد.

 تابستان‌ها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشه‌بری، کمک‌خرج زندگی و خانواده بود. با اینکه سن کمی داشت از کارکردن خسته نمی‌شد. مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری طی کرد و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد. در محافل انس با قرآن کریم شرکت می‌کرد به‌نحوی‌که در منطقه ساوجبلاغ در زمینه قرائت قرآن موفق به کسب مقام شد.

 ایرج با آن که سن کمی داشت اگر کسی درخواست کمک می‌کرد به یاری او می‌شتافت. علاقه زیادی به بسیج داشت، تا جایی که گاهی اوقات تا صبح در پایگاه بسیج فعالیت می‌کرد. زمانی که امام امت تمام مردم را به جهاد فراخواند؛ ایرج با فهم و معرفت مثال زدنی لحظه‌ای درنگ نکرد و تحصیل را کنار گذاشته و لباس رزم بر تن کرد.

 ایرج حال و هوای حضور در جبهه را در سر می‌پروراند ولی با مخالفت خانواده مواجه شد چون علاوه بر سن کم، برادرش نیز همزمان در جبهه حضور داشت و حضور ایشان در خانواده گره گشا بود.

  علیرغم مخالفت‌ها، ایرج بر آن شد که از طریق یگان‌های مستقر در قزوین اقدام به حضور در جبهه نماید، آنجا هم به علت سن کم از اعزام وی جلوگیری کردند. بار دوم از شهر آبیک اقدام کرد و باز هم به علت نداشتن شرایط سنی، از اعزام وی جلوگیری شد.

  او برای رفتن به جبهه بیقرار و دلتنگ بود. نوبت سوم در اواخر سال ۱۳۶۴ بود که از هشتگرد اقدام کرد. این بار با دیگر نوبت‌های گذشته، یک فرق اساسی داشت و آن اینکه ایرج تاریخ تولدش را در رونوشت شناسنامه خود به سال ۱۳۴۷ تغییر داده بود و در نهایت موفق به اعزام گردید.

 ایرج خرم جاه بیست و هفتم دی‌ماه ۱۳۶۵ (مرحله اول عملیات کربلای ۵) در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر تیر مستقیم و ترکش دشمن در منطقه شلمچه، (جزیره ماهی) به مقام رفیع شهادت نائل آمد. این شهید والامقام از غواصان لشکر ۱۰ سیدالشهدا بوده است.

 بعد از شهادت ایرج، پیکر مطهر او چندین سال میهمان خاک گلگون شلمچه بود و در این مدت مادر بیقرار و مهربان او چشم انتظار رجعت کبوتر خونین بال خود بود. هرگاه شهید سرافرازی به آغوش وطن باز می‌گشت مادر با قلبی شکسته و تنی رنجور به استقبال او می‌رفت و با زبان مادری سراغ جوان رشید خود را از شهید خفته در تابوت می‌گرفت.

 سال‌ها درپی هم می‌گذشت و غم مادر از فراق یوسف گم گشته خود بیشتر می‌شد. دعاها و نذر و نیازهای مادر به ثمر نشست و پس از هشت سال پیکر مطهر ایرج در سال 1373 توسط گروه تفحص پیدا و آرام بخش روح و جان مادر عزیزش گردید و در مزار شهدای شهر گلسار ساوجبلاغ به خاک سپرده شد.

 ماجرا از آنجا آغاز شد که «جعفر زمردیان» عکس شهید «ایرج خرم جاه» در برنامه ماه عسل نشان داد و این برنامه را به یکی از جنجالی‌ترین و پربیننده‌ترین برنامه‌های ماه عسل تبدیل کرد.

 برنامه‌ای که در آن آقای زمردیان با نشان دادن عکس شهیدی که به اشتباه به جای خودش دفن شده بود از همه مردمی که آن برنامه را می‌دیدند درخواست کرد با شناسایی هویت واقعی این عکس خانواده این شهید را از محل دفن شهیدشان باخبر کنند. به دنبال انتشار خبر شناسایی این شهید و اینکه متولد استان البرز بوده است، بسیار تلاش شد تا شماره یا آدرسی از خانواده شهید ایرج خرم جاه بدست آورده شود و خوشبختانه او موفق به یافتند خانواده این شهید والامقام شد.

 امروز بعد پس از گذشت چندین سال از این اتفاق «ثریا خرم جاه» داستان زندگی عموی خودش را از زبان مادر بزرگش در کتاب «مادر آفتاب» نوشته است.

 در فصل چهارم این کتاب با عنوان «زندگی‌ام را ویران می‌دیدم» می‌خوانیم: عصر یکی از روزهای پاییز سال ۱۳۵۵ بود با صدای داد و فریادی که شنیدم از خانه بیرون آمدم احسان با چندتا از همسایه‌ها بحثش شده و کار به دعوا رسیده بود دعوا سر قطعه زمینی بود که نمی‌توانستند در موردش با هم کنار بیایند احسان می‌خواست از حقش دفاع کند ولی راه به جایی نمی‌برد و کار به دعوا کشیده بود رضوان اله هم نبود که پا در میانی کند. با کمک چندتا از همسایه‌ها احسان را به خانه بردیم. اما آرام نمی‌شد. خیلی پریشان و عصبانی بود روستا کوچک بود و اهالی همه با هم فامیل بودند. حتی اگر حق هم با احسان بود چاره ای نبود باید کوتاه می‌آمد تا قائله ختم به خیر شود اما راضی نمی‌شد از حقش بگذرد می‌خواست برود بیرون و باز با همسایه درگیر شود ما نگذاشتیم برایش آب قند و گلاب آوردم و گفتم: آروم باش، سکته می‌کنی بذار برادرت بیاد، میره باهاشون صحبت میکنه این طوری کار بدتر میشه با دعوا و سروصدا کار به جایی نمی‌بری اما او آرام بشو نبود تا ساعت‌ها با خودش درگیر بود و در نهایت شب با همان عصبانیت خوابید صبح وقتی نمازم را سلام دادم متوجه شدم که هنوز خواب است عجیب بود که برای نماز بیدار نشده بود.

انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده