خاطره - صفحه 67

آخرین اخبار:
خاطره

یک نامه؛ یک خاطره

سال 65 در ستاد پشتیبانی جنگ استان، هدایای مردمی را برای ارسال به جبهه بسته بندی می کردیم.
روایتی از زبان خود شهید/

ترکش خمپاره

عملیات والفجر 9 در مریوان منطقه ای بنام هزار قلعه صورت گرفت. منطقه را کاملا شناسایی کرده بودیم و همگی در خط حضور داشتیم.
سوم آذرماه به مناسبت سالروز تولد شهید گرانقدر سعید طبیبی گشوئیه

زندگی نامه + تصویر خاطره ای از بسیجی شهید سعید طبیبی گشوئیه

به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هشتم مرداد 1362، در قلاويزان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در روستاي ده‌گل كن تابعه زادگاهش واقع است. روحش شاد و یادش گرامی باد!
خاطرات شهید حاجی کریمی از زبان برادرش

او مظلوم بود و در خانواده ما نظیر نداشت / برای من یک پدر و معلم بود

چیزی که در این بین تمام وجودم را به آتش کشید ، شوق پروازی بود که قبل از رفتن داشت . وقتی رفت هنوز رد حنای شب عروسی اش از روی پاها و دست های معصومش پاک نشده بود که قاب آسمان عشق شد.
خاطره ای از شهید محمد شاکری به مناسبت دهم آبانماه سالروز تولدش

اسدالله ارجمند از مبارزات او علیه رژیم شاهنشاهی میگوید

یک شب که با مامورها درگیر شده بود با عجله آمد خانه ، جایی توی خانه قایم اش کردیم چند دقیقه بعد مامورها ریختند توی خونه . همه جا را گشتند ولی پیدایش نکردند .صبح موقع سحر او را مخفیانه به کرمان فرستادیم

روایتی خواندنی از شهید حاج حسین بصیر

حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود گرفت و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) حضور دارند. رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.»

زندگی نامه شهید گرانقدر محمد ملاح کنگی

این شهید گرانقدر تاریخ سي‌ام مهر 1342، در شهر بندركنگ از توابع شهرستان بندرلنگه چشم به جهان گشود. پدرش حسن، جاشو بود و مادرش مريم نام داشت.
خاطره مادر از شهادت فرزندش

گفت من می روم (خانه) یعنی آلباتان شهید شَوَم

روز29 مهر بود. شب که نشسته بودم قلبم لرزید. طوری که مثل دیوانه ها خندیدم و گریه کردم. یک حال که نمی توانم وصف کنم برایم پیش آمد. گفتم علیرضا را زدند.
بیست و پنجم مهرماه سالروز تولد شهید

خاطراتی از زبان مادر شهید و مروری کوتاه بر زندگینامه شهید مراد روشنی

ر نبود پدر کارهای خانه بر عهده او بود ، وقتی مرخصی اش تمام میشد دوباره بر می گشت جبهه . خبر شهادتش را یکی از همسایه ها آورد با شنیدن این خبر تنها تر از همیشه شدم

خاطرات خانم سارا محمدي، همسر شهيد يعقوب حيدري

آن شهيد انگشتر را فروخته بود و پول آن را به همراه خرجي خانه به همسنگرش داد و گفته بود اين پول را از صندوق پاسگاه براي شما گرفته ام.

آن روز کوچه های روستای ما بوی شهادت می داد/ روایت از برادر شهید میرنورالهی

قبل از رفتن مادرم به او گفت پسرجان مگر اینجا هستی نمی توانی به اسلام خدمت کنی مگر اینجا جبهه نیست و او در جواب چه متین پاسخ داد که مادر اگر فرزند تو نرود دیگران هم می خواهند فرزند آنها نرود...

مي خواهم اين بار براي آخرين بار شما را ببينم/ خاطره ای از خواهر شهید

نوید شاهد از کرج : گفت : خواهر جانم من مي روم و مي دانم كه اين بار بازگشتي در كار نيست، اين يادگاري را روي طاقچه خانه ات بگذار تا هر بار كه آن را ديدي به ياد من و خاطرات من بيفتي ..
همیشه قبل از دیگران خود را به خطر می افکند

شهید حاج مهدی عراقی به روایت شهید اسدالله لاجرودی

نوید شاهد: شهيد هميشه زنده ما «مهدي»، در تظاهرات عظيم سال 43 كه به ابتكار «جمعيت‌هاي موتلفه اسلامي» ترتيب يافت، سخنراني پرهيجاني را ايراد كرد كه در آن زمان و در چنان تظاهراتي، كمتر كسي را جرئت چنين كاري بود

خانواده‌ای با سه شهید از ارتش و سپاه و بسیج

نوید شاهد: اولین شهید این خانواده سرباز ارتش بود و دومی که در کربلای یک شهید شد نیروی سپاه. سومین شهید یعنی محمد هم به عنوان بسیجی در جبهه ها حاضر می شد.
سالروز شهادت

شهيد اميرعباس نوري به روایت مادر/ شکارچی تانک

نوید شاهد از کرج : وقتي من خودم از پله هاي پزشك قانوني پايين رفتم در حالتی صدایی شنیدم و احساسی كه گفت مادر من صندوق 303 هستم، شما من را بكشيد بيرون، صندوق 303 را كشيدم بيرون ديدم اسمش را روي كارت نوشتند..

یادی از شهيد عباس ليمونالچي

شهید لیمونالچی فردي ساده و بي‌آلايش، مهربان، صبور و به داشتن اخلاق پسنديده زبانزد خاص و عام بود.

خاطره ای از آزاده سرافراز ابراهيم اسکندري نيا(شاعر)

عراقي ها براي آزار اسرا به شکنجه هاي گروهي اکتفا نمي کردند و بعضي وقت ها اسرا يک بوکس يا آلت دست عراقي ها مي شدند...

خاطره ای از هنرمند(شاعر) آزاده جهانگیر حیدری

ناخود آگاه قطرات اشک گل و لاي صورتمان را مي شست و آرام آرام سرازير مي شد...
شهیدی که درس گرفت ودرس داد

شهید وحید یدالهی

نتیجه قبولی دانشگاه یک ماه پس از شهادت بدست خانواده اش رسید.

خاطرات منتشر نشده؛ حاج روح اله فرمانده غیوری که قهرمانانه جهاد کرد؛ (2)

به گزارش نوید شاهد از کرج : چیزی که از شهید اصل دهقان به چشم خود دیدم که او خودش را هدف تیر و خمپاره دشمن قرار داد تا نیروهای خودی سنگر بگیرند که مجروح و اسیر و زخمی نشوند،این فداکاری او مرا به سکوت واداشت، احساس می کردم خواب می بینم
طراحی و تولید: ایران سامانه