خاطره - صفحه 35

آخرین اخبار:
خاطره

عطر حضور شهید در بیداری

مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گران‌قدر جلب می کنیم.

او دو بار شهید شد!

پدر شهيد «شعبانعلى تقوى» مى گويد:« وقتی شعبانعلى جبهه بود،گفته بودند پسرم شهید شده،اما یکبار ساعت 2 صبح، دیدیم که دروازه خانه به صدا در آمد و ما کمی به شک افتادیم...» خاطره جالب اين پدر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.

تپه قمر | خاطره ای از یک رزمنده زنجانی

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان زنجان می‌گوید: صدای انفجارها بلند بود. دم گوشش داد زدم: «محمد! توپخانه، مارو پشتیبانی نمیکنه. از بُردش خارج شدیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.

خاطره ای ناب ازمنش شهید جعفر محمدی

همرزم شهید" جعفر محمدی" در ذکر خاطره ای از شهید چنین می گوید: عده ای از برادران پشتیبانی می خواستند برای سنگر برای رزمنده های مستقر در مهران بسازند که جعفر به مزاح گفت «چقدر این نیروها ترسو هستند و از مرگ و شهادت می هراسند.» ادامه این خاطره خواندنی در نوید شاهد ایلام بخوانید.

نامه‌ای با آرزوهای شیرین + دست‌خط

شهید «جواد مومن‌کیایی» در نامه خود خطاب به خانواده چنین می‌نگارد: «ان‌شاءالله ما با پيروزي كامل به كربلا خواهيم رفت و قبر شش گوشه امام حسين (ع) و تمام شهدا را زيارت مي‌كنيم براي امام عزيز و رزمندگان دعا كنيد.»

چای با سماور نفتی

مادر شهید «مجتبی گلچین» می گويد: «در دوره پاسداری اش، آن زمان كه كمبود نفت بود، به او گفتم: مجتبی، من می خواهم در منزل، روضه بگيرم. چيزی برای روشن كردن سماور ندارم. مقداری نفت بياور تا سماور را روشن كنم، دستش را به صورتش كشيد و گفت: مادر!». متن کامل این خاطره را در نوید شاهد مازندران بخوانید.

خاطراتی از شهید "محمد اشتری"

شهید "محمد (ناصر) اشتری" دوم خرداد ۱۳۴۱‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد.همرزمان و اطرافیان او خاطراتی را از او به یادگار دارند.

شهید مبارزه با تروریسم؛ "احمدمجرد"

"احمدمجرد" از شهدای ترور استان هرمزگان است که يكم فروردين 1341 در شهرستان بندرعباس دیده به جهان گشود. به مناسبت سالگرد تولد این شهید بزرگوار خاطره ای به نقل از برادر ایشان نقل می شود که نشان از تلاش و فعالیت این شهید بسیجی در مبارزه با منافقین خلق دارد . در ادامه این خاطره را تقدیم حضورتان می کنیم.

خاطره | شوق شهادت

مادر شهید " ابراهیم آرامش" خاطره ای از پسر شهیدش نقل می کند که از اشتیاق وی برای شهادت حکایت دارد چرا که در زمان اعزام به جبهه سنش قانونی نبوده و او متوصل به راه دیگری برای پذیرش در جبهه شده است... نوید شاهدتهران بزرگ شما را به مطالعه کامل این از این خاطره دعوت می کند.

سخاوت شهید| خاطره ‌ای خواندنی از شهید تاجیک‌فر

مادر " شهید تاجیک فر" می‌گوید: «هنگامی که پسرم می خواست به تهران بیاید پول نداشت، چو به صندوق جبهه کمک کرده بود. اما به دلیل مشکلات زیاد رزمندگان راضی هم نشد پولش را پس بگیرد.» متن این خاطره زیبا را در نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خواب سنگین

همرزم شهید "زین العابدین محمدی" می‌گوید: هرکس از خواب بیدار می شد پتویش را روی او می انداخت و او هم در آن گرما در زیر و تو مانده بود.

گلوله آمریکایی

همرزم شهید "سید جلال محمدی" می‌گوید: وقتی با سید جلال شوخی می‌کردند ناراحت نمی‌شد.

شوخی با همرزمان

مادر شهید "محمد محمدی" می‌گوید: هیچ وقت یادم نمی رود قرار بود چند نفر به عیادتش بیایند. محمد مرا صدا کرد و گفت مادر اگر بچه ها چیزی خواستن بگو نداریم .حتی آب .

اطاعت امر خدا

مادر شهید "جعفر مقدم" می‌گوید: ماه رمضان بود که یک نفر به مغازه می آید و جلوی چشم او روزه خواری می کند و همچنین سفارش کار می دهد.

روزی پر برکت

شهید "ذبیح اله مقدم" کشاورزی منصف بود و همیشه به روزی دیگر افراد نیز فکر می‌کرد.

دوری از گناه

پدر شهید "صمد مقدم" می‌گوید: روزهای جمعه یا تعطیل فامیل ها به منزل ما می آمدند و دور هم جمع شده، می‌گفتند و می‌خندیدند. ولی صمد هیچ وقت در جمع حاضر نمی شد.

حنای شهادت در شب عملیات

مادر شهید "عبداله مولائی" می‌گوید: یک بار عبداله آمد خانه و گفت مادر این دفعه شب عملیات قرار است حنابندان بگیریم من و محسن قسم خوردیم با هم حنا گذاریم همان دفعه آخرین باری بود که عبداله را دیدم.

مروری بر زندگی نامه و خاطرات شهید "سیروس مهدیخانلو"

مادر شهید "سیروس مهدیخانلو" می‌گوید: نماز می خواندم که سیروس آمد و کنار من مشغول نماز شد. گفت که می خواهم دعای امام زمان عجل الله و نماز شب بخوانم.

مادر دوم یک شهید

مادر شهید "خلیل مهری" تعریف می‌کند: همسایه‌ای داشتیم به نام مشهدی مریم سنش از صد سال هم بیشتر بود اما فرزند نداشت و تنها زندگی می کرد. خلیل خیلی به دیدن او می‌رفت.

حمله شبانه به قله با 5 نفر

همرزم شهید "ابوالفضل نوری" می‌گوید: قرار شد تا دو و نیم نصف شب پنج نفره به قله برویم ساعت مقرر هر ۵ نفر حرکت کردیم حدود ساعت چهار و نیم صبح به قله رسیدیم. هوا تاریک روشن بود همه جا ساکت بود عراقی‌ها خواب بودند.
طراحی و تولید: ایران سامانه