خاطرات ملک تاج قاسمی- ایثارگر کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
پسر بچه ی بسیجی به زمین افتاده بود. خیس خون. ترکش شکمش را پاره کرده بود و تمام دل و روده اش بیرون ریخته بود. پسرک داد می زند. نه. نمی خواهم. اسلحه ام را بدهید. همین جا شکمم را بخیه کنند. من می خواهم دوباره بجنگم. جانم فدای رهبر.