خاطره ای از شهید - صفحه 8

آخرین اخبار:
خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»

آرزو داشت مثل امام حسین(ع) شهید شود

خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»

مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم

خواهر شهید «علی‌اصغر ذاکری‌مهر» نقل می‌کند: «مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم. به زحمت زیپ ساک باز شد. چهار روسری به یک طرح و رنگ و دو روسری با رنگ‌های متفاوت. معلوم بود برای ما چهار خواهر و مادر سوغات آورده و وصیت‌نامه‌ای که بی‌صبرانه آن را باز کردیم.»
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

رزمنده هنرمند

پدر شهید تعریف می‌کند: «هم قاری بود و هم مداح، صدای بسیار زیبایی داشت، بسیار زودرنج و دارای روحیه‌ای لطیف بود. زمان دبیرستان داور ثابت مسابقات قرآن بود اما در مسابقات شرکت نمی‌کرد، به همین خاطر...»
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم سالاری جغین»

خوابی که شفا داد!

همسر شهید تعریف می‌کند: «آن سید جوان آمد و بچه‌ی بیمارم را به دست گرفت و همراه شهید سوار ماشین شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. بعد از لحظاتی خود را در برابر بیمارستان بزرگی دیدم که به رنگ سبز بود و...»
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

شهیدی که همیشه با توانایی خود همه را تحت تأثیر قرار می‌داد

همرزم شهید تعریف می‌کند: «شجاعتش خیلی بالا بود و ابتکار عملش واقعا عالی بود. هوش خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد می‌گرفت و استاد به عنوان کمک مربی و استاد از او استفاده می‌کرد.»

شهید «ترخان» شجاع و خوش برخورد بود

شهید «صحبت ترخان» غنایم بسیاری از عراقی‌ها جمع آوری کرده بود به خاطر اخلاق و رفتار خوبش و سخت کوشی و شجاعتی که داشت همه وی را تحسین می‌کردند و بیشتر فرماندهان گردان‌ها طالب وی بودند.
خاطره‌‌ای از شهید «خورشید خادمی ماشاری»

لباس شهادت برازنده‌ی او بود

همرزم شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی کسانی که با او مراوده و حشر و نشر داشتند از اخلاقش راضی بودند. آزارش به کسی نمی‌رسید و موجبات ناراحتی کسی را فراهم نمی‌کرد. لباس شهادت واقعاً برازنده‌ی او بود...»
خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»

او یک پاسدار واقعی و نمونه بود

همرزم شهید تعریف می‌کند: «این شهید بزرگوار همراه با منش و قدرت مدیریتی که از خود نشان می‌داد باعث شده بود تا از همان ابتدا، آینده خوبی را برای ایشان متصور باشم، در واقع می‌توان او را یک پاسدار نمونه نامید...»
خاطره‌‌ای از شهید «محمد آرمات»

برادر بزرگ

برادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز که از مدرسه برمی‌گشتیم باران شدیدی شروع به باریدن کرد. برادرم من را کول کرد و توی آن باران شدید به سمت خانه حرکت کرد. تو مسیر چندین بار زمین خورد ولی...»
خاطره‌‌ای از شهید «خورشید خادمی ماشاری»

آخرین دیدار

مادر شهید تعریف می‌کند: «هیچ‌گاه آخرین دیدارش از ذهنم پاک نمی‌شود، از همه حلالیت می‌خواست، با اینکه هیچ خطایی از او سر نزده بود ولی می‌خواست با دلی آرام و مطمئن برود. حرکات و رفتارش دلم را می‌لرزاند، به دلم شده بود که...»
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

اسماعیل حقش بود به مقام عند ربهم یرزقون برسد

دختر عموی شهید تعریف می‌کند: «مانده بودیم چه بگوییم، فقط همدیگر را نگاه می‌کردیم و اشک می‌ریختیم. کاش اسماعیل خودش سفره را می‌آورد، ولی افسوس. او رفته بود تا سر سفره‌ی مخصوص خدا بنشیند و...»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

آخرین قله

همرزم شهید تعریف می‌کند: «عبدالله مسیحی پسری قد بلند، لاغر اندام و خوش سیما بود؛ همیشه لبخند روی لب‌هایش داشت. او در ارتفاعات پور سلطان در حالی که همراه با شهید محمود حمزه‌ای بود...»
خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»

روی انگشتان پا می‌ایستاد تا او را به جبهه ببرند

برادر شهید تعریف می‌کند: «او سرش را پایین انداخت و رفت توی صف. روی انگشتان پا می‌ایستاد تا قد خودش را بلندتر جلوه دهد و او را از صف بیرون نکشند. آخرش هم موفق شد و...»
خاطره‌‌ای از شهید «حسن شبندی»

شربت شهادت را سر خواهم کشید

همسر شهید تعریف می‌کند: شهید با من و مادرش خداحافظی کرد و گفت: «شاید برنگردم و اگر این اتفاق افتاد حلالم کنید. من شربت شهادت را سر خواهم کشید.»
خاطره‌‌ای از شهید «مرتضی خادمی ماشاری»

شهیدی که به شجاعت در راه خدا افتخار می‌کرد

همرزم شهید تعریف می‌کند: «بارها تا مرز شهادت رفتند و جام شهادت را ننوشیدند. شاید تنها چیزی که از آن نمی‌هراسید شجاعت در راه حق بود و به شجاعت در راه خدا افتخار می‌کرد...»
خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»

مدیریت جهادی

همرزم شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی این کارها باید با مدیریت علی حاجبی و نیروهایی که در اختیار داشت انجام می‌شد، هیچ تجربه‌ای هم نداشتند، ولی...»
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

روح بزرگش او را لایق شهادت کرد

دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «خیلی با مرام و معرفت بود خیلی زود از چیزی ناراحت نمی‌شد. روح بزرگی داشت و هرحرفی را به دل نمی‌گرفت. اگر احساس می‌کرد کسی از او ناراحت شده خودش می‌آمد و عذرخواهی می‌کرد. به راستی که لایق شهادت بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

استاد اخلاق

دوست شهید تعریف می‌کند: «آن روزها مسئله ترور افراد انقلابی خیلی فراگیر شده بود، همه‌ی خانواده‌های مذهبی نگران بودند، شهر ناامن شده بود. عبدالله در این شرایط نا‌مناسب و خطرناک توانست پنجاه نفر را جذب کند؛ افراد جذب شده همه...»
خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»

فرمانده دلیر

همرزم شهید تعریف می‌کند: «او در لشکر، تشکیلات مخابراتی بسیار موفقی را راه‌اندازی کرده بود، آن قدر موفق که همه از عملکردش راضی بودند، آن زمان برای ارتباط با سیمی گردان‌ها به خط مقدم، باید یک گروهان وارد عمل می‌شد تا...»
خاطره‌‌ای از شهید «محمدحسین پوردلیر»

روایت شهیدی که توسط منافقین ترور شد

فرزند شهید تعریف می‌کند: «2 سال قبل از شهادتش که مسئله گروهک‌ها عنوان شده بود او از هر طریق که می‌توانست با آنها مبارزه می‌کرد. تا اینکه آنها نقشه قتلش را کشیدند تا او را از سر راه خود بردارند...»
طراحی و تولید: ایران سامانه