نخبه ایثارگری و موسس آزمایشگاه تحقیقاتی مرجع هپاتیت و ایدز: باید برای مملکتم بیشتر کار کنم
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ دکتر محمدرضا آقاصادقی از نخبگان شاهد و ایثارگر و یک بسیجی به معنای واقعی کلمه است که توانسته علم را در کنار این تفکر و روحیه به بهترین وجه ممکن به کار گرفته و در زمینه پیشرفت و مرجعیت علمی کشور راهگشا باشد. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را با ایشان می خوانیم.
در ابتدا کمی خودتان را معرفی کنید.
محمدرضا آقاصادقی هستم که در سال 61 و در زمانی که 16 ساله بودم در جبهه مهران به درجه جانبازی نائل شدم. 42 سال از آن زمان می گذرد و در حال حاضر دکتری تخصصی بیوتکنولوژی پزشکی و رئیس بخش هپاتیت و ایدز انستیتو پاستور ایران، استاد تمام پایه 43 و مدیر مسئول و سردبیر مجله تحقیقات واکسن هستم. خوشبختانه توانستیم آزمایشگاه مرجع هپاتیت و ایدز را در کشور راه اندازی کرده و در حال حاضر در زمینه هپاتیت و ایدز به عنوان مرجع در دنیا شناخته می شویم. فردا نیز همایشی ملی به مناسبت روز جهانی ایدز برگزار خواهیم کرد.
فرمودید که در سن 16 سالگی به درجه جانبازی نائل شدید؟ کمی این موضوع را برایمان شرح دهید.
من در سال دوم دبیرستان، رشته تجربی و در دبیرستان فلسفی درس می خواندم. در آن زمان در محله پیروزی درس و در مسجد محل با نام یاسین در خیابان پیروزی نیز فعال بودم؛ من و بیشتر هم کلاسی هایم به خاطر کشور، دین و انقلابی که به تازگی شکل گرفته بود به جبهه می رفتیم. همیشه زمان اعزام ما یا آخر اسفند بود و یا اینکه در ایام تابستان؛ در واقع درس برایم در اولویت بود. اسفندماه سال 60 برای اولین بار و در عملیات فتح المبین به دشت عباس رفتیم و بعد به مدرسه بازگشتم. سال دوم دبیرستان تیرماه، بعد امتحانات خرداد به جبهه رفتیم با چند نفر از همکلاسی هایم که حالا همگی آنان فارغ التحصیلان دانشگاه شریف و بهشتی هستند و در رشته های پزشکی فارغ التحصیل شده اند، عهد بسته بودیم که درسمان را بخوانیم و خواندیم. به جبهه رفتیم و به ایلام و بعد هم به مهران در خط مقدم جبهه اعزام شدیم.
برای یک نوجوان 16 ساله عملیات و خط مقدم مبارزه با بعثی ها چگونه بود؟
ببینید من می خواهم از شبی که بچه ها به جبهه اعزام شدند، برایتان بگویم. برخی تصور می کنند که اینها قصه است یا سکانسی از فیلم است اما من میخواهم بگویم که ما با چشمان خودمان دیدیم. دیدیم که چطور رزمنده ها برای اعزام سرودست می شکستند و امیدوارم این روحیه در جوانان و مردم ما بماند؛ در حقیقت روحیه بچه ها طوری بود که اگر از آنان خواسته می شد تا با بدنهایشان پلی برای رزمندگان درست کنند حرفی نداشتند. در یک کلام باید بگویم بچه های جنگ کار خود را انجام دادند.
در آن زمان محیطی فراهم شده بود که جوانان از جانشان می گذشتند و حالا نیاز داریم این روحیه در جوانانمان بیشتر تقویت شود.
در همین تک و پاتک سه نفر از دوستان صمیمی من شهید و دو نفر مجروح شدند که یکی از آنان من بودم. ترکشهای فراوانی به دست و گردن من وارد شد و بعد از مجروحیت از من خواسته شد که به مدرسه رزمندگان بروم اما می خواستم در همان مدارس عادی درس بخوانم که اتفاقا تاثیرگذاری خوبی بین دانش آموزان داشت و باعث شد بچه های زیادی برای رفتن به جبهه تشویق شوند.
چگونه مجروح شدید و کدام نواحی بدنتان آسیب دید؟
مجروحیت من بسیار سنگین بود، ترکش از زیر بغلم رد شد و از زیر گلویم بیرون آمده بود که این نوع آسیبم موجب حیرت پزشکان شده بود؛ همچنین پای من از ساق آویزان شده بود و جراحی مختصری شد. به دلیل اینکه امکاناتی وجود نداشت با آمبولانس به تهران اعزام شدم و 13 ساعت در راه بودیم؛ پای من دچار قانقاریا شد و زمانی که پایم در تهران باز شد بوی تعفن و مشمئز کننده ای داشت. در نهایت به تهران و بیمارستان خانواده آورده شدم اما پس از معاینات فراوان به این جمع بندی رسیدند که پایم باید قطع شود.
یک نوجوان 14 ساله زمانی که پایش را از دست می دهد چه حالی دارد؟ الان که چهل سال از آن زمان می گذرد اگر بازهم به عقب برگردید همان تصمیم را می گیرید؟
شاید برایتان عجیب باشد اما من چه در آن زمان و چه حالا ذره ای پشیمان نیستم؛ چراکه من برای هدفم رفتم و به کشورم ادای دین کردم. جالب است در این زمینه برایتان خاطره ای تعریف کنم و آن هم این است که بعد از مجروحیت و قطع پایم همه تصور میکردند که روحیه ام را از دست داده ام اما زمانی که روانپزشک به من مراجعه کرد از روحیه من تعجب می کرد و حتی برای دلداری دادن به برخی از رزمنده ها من با آنان به عنوان کسی که خودش آسیب دیده بود، صحبت می کردم!
لذا می خواهم بگویم من هرگز در زندگی ام از انجام دادن کاری پشیمان نیستم مگر اینکه آن کار اشتباه بوده باشد که داستان خودش را دارد. مولانا حرف زیبایی می زند که دو کار را نباید کرد؛ یکی اینکه نباید مطلقا به گذشته برگشت و دوم اینکه پشیمانی پس از انجام کاری معنایی ندارد؛ اتفاقا خوشحال هم بوده و هستم که از کشورم، از راه و مشیام دفاع کرده ام و این زخم یادگاری از آن دوران برایم است؛ اما باید بگویم مادرم از این زخم من آسیب بیشتری دید. ما در کودکی پدرمان را از دست دادیم و ایشان باید پنج فرزند را به تنهایی بزرگ می کرد فلذا در زمان مجروحیت من تا زمانی که زنده بود در کنارم بود و مرا تیمار می کرد و غصه می خورد.
پس از مجروحیت و طی دوران نقاهتتان چه زمانی به مدرسه برگشتید و روال درس خواندنتان چگونه پیش رفت؟
آذرماه همان سال به مدرسه عادی برگشتم و درسم را ادامه دادم؛ شاید برایتان جالب است بدانید که من درس شیمی را تجدید شدم اما سال چهارم یک ضرب قبول شدم و همزمان مسئول عقیدتی سیاسی بسیج هم بودم؛ شیفت شب هم می دادیم چراکه در آن زمان منافقان خرابکاری می کردند؛ بعد از آن زمان دوباره هم به جبهه رفتم و چند ماه نیز در آنجا بودم. با دیپلم تجربی مقطع کارشناسی را میکروبیولوژی دانشگاه تهران قبول شدم و پس از آن کارشناسی ارشد در رشته میکروب شناسی پزشکی شهید بهشتی پذیرفته شدم که در آن مقطع با نمرات بسیار خوب به عنوان دانشجونخبه پذیرفته شدم.
پس از طی مقطع ارشد، رشته بیوتکنولوژی انستیتوپاستور پذیرفته شده و همزمان کارشناس بخش تولید واکسن «ب س ژ» فعال بودم به همین دلیل با دکتری من موافقت شد که بتوانم تحصیل و کارم را در کنار هم ادامه دهم، تزم را در زمینه واکسن هپاتیت c گرفتم و با نمرات بسیار خوبی فارغ التحصیل شدم. همزمان چون درس می خواندم و کار می کردم به بخش هپاتیت و ایدز منتقل شدم و سال بعد انتخابات برای رئیس بخش برگزار شد که تاکنون به جز یک دوره رئیس بخش بودم.
شما فرمودید آزمایشگاهی مرجع در زمینه تحقیقات ایدز و هپاتیت تاسیس کردید؟
بله؛ در همین حین باز به این فکر کردیم که نیاز است برای مملکت و کشورمان کاری کنیم و اینکه صرف درس دادن در دانشگاه برایم کافی نبود و دلم می خواست روحیه بسیجی که همان خدمت به مردم بود را در بخشهای دیگر تسری دهیم. در نتیجه تلاش کردیم آزمایشگاهی مرجع و تخصصی در سال 90 در حوزه هپاتیت و ایدز راه اندازی کرده و در عین حال کارهای تحقیقاتی نیز در آنجا انجام دهیم.
همچنین مجله تحقیقات واکسن به زبان انگلیسی، استاد راهنمای تز دانشجویان دکتری، تحقیق بر واکسن بیماری هپاتیت A، تهیه یک کیت به همراه بنیاد علم و انستیتو پاستور ایران بعنوان کیت تشخیصی HIV از دیگر اقداماتی است که انجام داده ام.
با توجه به اینکه شما سه دوره در زندگی تان تجربه کردید و زمان پیش از انقلاب اسلامی، پیروزی انقلاب اسلامی و هم اکنون در این جامعه زندگی میکنید، فکر میکنید در راستای تقویت روحیه جهادی و بسیجی در جوانان ما باید چگونه عمل کرد؟
ببینید آنچه بیش از پیش نیاز داریم که در رابطه با جوانان انجام دهیم؛ پذیرش، آموزش و باور جوانان است و در این زمینه رجوع به سخنان سردار سلیمانی که اسطوره ای برای تمام اعصار تاریخی محسوب می شود راهنمای بسیار خوبی است.