نگاهی به زندگی شهید محمد باقر ستاری خامنه
يکشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۰۳
شهید محمد باقر ستاری خامنه بیست و چهارم اردیبهشت ماه 1365 در منطقه پیرانشهر در اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.
![شهید محمد باقر ستاری خامنه شهید محمد باقر ستاری خامنه](/files/fa/news/1398/1/18/364299_834.jpg)
محمدباقر ستارى خامنه از مادرى به نام سلطان
رخشانى خامنه، در شب تاسوعاي حسيني سال 1336ه ش ، در خانواده اي كشاورز در روستاي خامنه
شهرستان شبستر در استان آذربايجان شرقي به دنيا آمد .در زمان خردسالي بسيار
پرجنب و جوش و فعال بود و با وجود اينكه به خاطر زيبارويي ، نگران خروج او
از خانه وچشم زخم ديگران بودند ولي بيشتر اوقات را در بيرون منزل با
همسالانش ، بازيهاي رايج محلي و فوتبال مي كرد.
گاهي اوقات در صورت لزوم
به كمك پدرش در مزرعه مي رفت و يا به چراي گوسفندان مي پرداخت . شعبه توزيع
نفت روستا در اختيار پدرش بود واو براي كمك به آنجا مي رفت .
دوره ابتدايي را در شش سالگي و در سالهاي 47-1342 در دبستان معرفت زادگاهش
به پايان رساند . سپس دوره متوسطه را در سال 1348 در هنرستان فني خامنه در
رشته برق و الكترونيك ادامه داد . در تحصيل بسيار جدي بود و در مواقعي كه
بازرسان براي بررسي وضعيت تحصيلي مدارس مي آمدند ، مسئولين مدرسه او را
براي پاسخ گويي و انجام كارهاي فني آزمايشگاه انتخاب مي كردند كه به خوبي
از عهده كارها برمي آمد . در آن زمان مدارس دوره دبيرستان مختلط بود و دختر
و پسر در يك كلاس درس مي خواندند و معلمين نيز مختلط بودند . او سعي مي
كرد گرفتار آلودگي هاي محيط تحصيل نشود و بارها نسبت به نحوه پوشش معلمان
زن به مدير هنرستان اعتراض كرد تا جايي كه نزديك بود از مدرسه اخراج شود .
به علت اين كه سال چهارم در آن مدرسه تشكيل نمي شد به ناچار به شهرستان
تبريز رفت و در منزلي اجاره اي ساكن شد و نوبت اول و دوم امتحانات را با
موفقيت به پايان برد ، اما اين دوران با اوج گيري انقلاب همزمان شد و او به
خاطر شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات ترك تحصيل كرد و به زادگاهش مراجعت
نمود .
در برگزاري مراسم عزاداري خصوصاً مراسم و هيئتهاي عزاداري امام حسين شركت فعال داشت . هميشه از مداح مي خواست كه نوحه امام حسين و حضرت زينب را بخواند و او نيز بلافاصله شروع به گريه مي كرد . به سادات علاقه مند بود . وقتي يكي از دوستانش كه سيد بود از خدمت سربازي بازگشت جلوي پايش قرباني كرد و گفت : « من عاشق سيدها هستم. »
پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت بسيج مساجد در مي آيد و در ستادها و
پايگاه هاي بسيج ، خصوصاً بسيج مساجد به فعاليت پرداخت . و پس از آن به
عضويت سپاه انقلاب اسلامي درآمد . با شروع جنگ تحميلي با اين عقيده كه «
ناموس ملت ايران در خطر است » عازم مناطق عملياتي شد و از اين پس به طور
مستمر در جبهه ها حضور يافت . او حتي وقتي براي تشييع جنازه دوست شهيدش به
شبستر آمد بدون اين كه به منزل برود به جبهه بازگشت . يك سال درجبهه بودو
به مرخصي نرفت تا اينكه برادرش به منطقه جنگي رفت و با اصرار او را راضي
كرد به مرخصي نزد خانواده برود . ولي بعد از يك روز بار ديگر به جبهه
بازگشت .
در حالي كه بسياري از دامادها روي دستهايم شهيد شده اند ، چطور ممكن است در
اين مراسم جشن بگيريم و كف بزنيد . اينها بماند براي بعد از پيروزي در جنگ
.
از خود گذشتگي خاصي داشت . با اين كه يكي از بستگان نزديكش به عللي با وي
كدورت داشت ولي وقتي پسرش مريض شد به محض اطلاع پيشقدم شد و به اتفاق همسرش
براي عيادت به منزل آن شخص رفت . در مواقعي كه در مرخصي در پشت جبهه بود
بيشتر در مسجد و در ستادهاي بسيج به سر مي برد . حقوق دريافتي از سپاه را
در راه جبهه خرج مي كرد و يا براي كمك به محرومين به حساب 100 حضرت امام
خميني واريز مي نمود .
در صرف بيت المال دقت زيادي داشت . حتي اگر حبه قندي به هنگام چاي خوردن به
زمين مي افتاد و كسي آن را برنمي داشت ناراحت مي شد و مي گفت : براي تهيه قند زحمت كشيده شده و كساني كه اين را به جبهه ارسال كرده اند با
رنج و زحمت آن را فراهم آورده اند و بايد قدر آن را بدانيم .روزي براي
كاري شخصي ، عازم بندر شرفخانه شد اما قبل از عزيمت ماشيني را كه در جبهه
در اختيار داشت به مقر فرماندهي آورد و تحويل داد و با اتوبوس عازم شد . از
صفات بارز او پرهيز از غيبت بود و سريعاً عكس العمل نشان مي داد و با گفتن
« لا اله الا الله » مانع مي شد . از اولين افرادي بود كه در نماز جماعت
شركت و همه را به آن سفارش مي كرد . ستاري در عملياتهاي متعددي از جمله
رمضان ، والفجر 1 ، حاج عمران شركت داشت ولي عمده فعاليت او به مدت پنج سال
در جبهه كردستان به ويژه منطقه پيرانشهر بود . گروه هاي ضدانقلاب در
كردستان از او خيلي وحشت داشتند و او را « باقر قصاب » مي خواندند و براي
سرش جايزه تعيين كرده بودند .
يكي از همرزمانش نقل مي كند: در منطقه پيرانشهر در خرابه اي مشغول خوردن ناهار بوديم كه ناگهان شنيدم كه
گفته مي شود : « باقرخان خودت را حاضر كن كه بعد از چند دقيقه كباب خواهي
شد . » ابتدا فكر كرديم كه بچه هاي خودمان هستند كه شوخي مي كنند ، ولي
وقتي بار ديگر اين مطلب از طريق بلندگو تكرار شد فهميديم كه كار گروه هاي
ضدانقلاب است . ستاري خيلي خونسرد بود و من هم به شوخي گفتم : اگر كباب
كنند ما هم مي خوريم ! محمدباقر گفت : « نه فقط آنها مي توانند بخورند . »
ما توانستيم با شكستن ديوار محاصره باز از آنجا جان سالم به در ببريم .
گردان ثارالله در منطقه اي به محاصره درآمد و تنها راه فرار معبر باريكي
بود كه ستاري ابتدا همه افرادش را از آنجا عبور داد و خودش براي جمع آوري
اطلاعات از دشمن آنجا ماند . چون مدت زيادي طول كشيد نگران شديم . وقتي
برگشتيم او را در حالي كه تير خورده بود و زخمي شده بود به عقب برگردانديم .
در آخرين اعزام به جبهه به مادرش گفت:« اين بار آخرين بار است كه به جبهه
مي روم و ديگر برنمي گردم و همسرم را به شما مي سپارم . »
پس از اعزام ، دو روز قبل از شروع عمليات در حاج عمران به دوستانش گفت : «
من آگاهم كه در اين عمليات به شهادت مي رسم . » پس از شروع عمليات در منطقه
پيرانشهر ، گردان ثارالله در اطراف كله قندي مستقر بود كه نيروهاي عراقي
به آن حمله كردند و به خاطر موقعيت طبيعي بهتري كه داشتند گردان را به
محاصره درآوردند . به ستاري پيشنهاد مي شود كه به گردان فرمان عقب نشيني
بدهد ، ولي او مخالفت كرد و گفت : « اگر برگرديم اين منطقه اشغال مي شود . »
لذا تصميم به مقاومت گرفت و در حالي كه گردان را براي مقاومت هدايت مي كرد
، در اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد و جنازه اش دو روز در صحنه
عملياتي باقي ماند . شهادت او زماني اتفاق افتاد كه هنوز دوران نامزدي را
مي گذراند و عروسي نكرده بود .
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تاريخ شهادت او را 24 ارديبهشت 1365 در منطقه پيرانشهر در اثر اصابت تركش خمپاره به سر اعلام كرد .
منبع: سرگذشت پژوهی، پرونده فرهنگی شاهد
نظر شما